نوشته: محمود عطاگزلي
مقدمه:
گسترش سريع اسلام در كشورهاي مختلف، مرهون طريقتهاي اسلامي است كه در زمانهاي مختلف توسط مشايخ راهبري شدهاند. طريقت يسويه در قرن ششم هجري قمري كه توسط خواجه احمد يسوي (فوت 562 هـ .ق) به وجود آمد، نقطه عطفي در عرفان تركمن محسوب ميشود.
مشايخ طريقت يسويه ترك بودند و تعالم آن به زبان تركي ارائه ميشد. بسياري از مشايخ اين طريقت، تركمن ميباشند. حسن قاراوول آتا معروف به گؤزلوك آتا، حكيم سليمان آتاي باقيرغاني و فرزندانشان، تركمن بودند. يسويه از قرن ششم تا قرن هشتم در بين تركمنها رواج داشت. در قرن هشتم، خواجه بهاءالدين نقشبند (718-791 هـ .ق) ظهور كرد. او به پيران سلسلهي خواجگان انتساب داشت، ولي از خليل آتا و شيخ قثم - از مشايخ طريقت يسويه - نيز خرقه ارادت پوشيده است.
علت رواح طريقت نقشبنديه در ميان تركمنها و جايگزيني آن با طريقت يسويه در سهولت رسيدن به درجهي ذكر و ذاكري بود. از طرفي ديگر طريقت نقشبنديه خود انشعابي از طريقت يسويه بود و به اولياي آن طريقت احترام خاصي قايل بود. به همين علت نيز تركمنها آن را بدون هيچگونه مخالفتي پذيرفتند و در ترويج آن كوشيدند.
يكي از فرقهاي اساسي نقشبنديه با طريقتهاي ديگر در ذكر آن است كه به صورت خفيه انجام ميگيرد.. تمامي اذكار طريقتهاي مختلف به صورت جهر اجرا ميشود. ذكر خفيه، يعني ذكر دروني كه توسط لطايف انجام ميگيرد، اما ذكر جهر، يعني ذكري كه لساني است و با زبان ادا ميگردد.
نقشبنديه طريقتي است سهل الوصول. يك شيخ نقشبندي پس از رسيدن به مراتب طريقت خود، به راحتي از عهدهي ذكر ديگر طريقتها برميآيد.
امروزه طريقت نقشبنديه در بسياري از كشورهاي آسياي ميانه، ايران، افغانستان، پاكستان، هند، تركيه، عراق و... كار ميشود. در ايران طريقت نقشبنديه، گذشته از اقوام ديگر، در ميان تركمنها نيز از ديرباز رواج دارد.
قراين شعري حضرت مختومقلي حاكي از اين است كه وي طريقت نقشبنديه داشته است. در قسمتهاي مختلف اين مقاله، به اين مهم پرداخته شده است.
با توجه به اينكه تمامي آثار مشايخ طريقت يسويه به تركي است، تركمنها به اين آثار علاقهي بسياري نشان ميدهند. در گذشته، نسخههايي از اين آثار در هر خانهاي وجود داشت و به علت تبركي كه براي آن قايل بودند آنها را حفظ ميكردند. اكنون نيز حكمتهاي خواجه احمد يسوي و مشايخ طريقت وي در حلقههاي ذكر نقشبنديهي تركمن به سبك قوّالي خوانده ميشود.
حضرت مختومقلي، انساني پاك با روح متعالي بود كه در خانوادهاي روحاني به دنيا آمد و از همان اوان كودكي تحت تربيت پدر خود بود. در همان زمانها بود كه سفرهاي روحاني ميسر شد. وي در شعرهاي «بير نان گتيردي» و «اويان» دييديلر» به اين موضوعات اشاره دارد.
نگارنده در قسمتهاي مختلف اين مقاله به عرفان مختومقلي ميپردازد.
در فصل «نظر مختومقلي دربارهي طريقت»، عقيدهي مثبت وي را در بارهي طريقت ثابت ميكنيم. در فصل «پير و مرشد مختومقلي» نظر او را به اينكه طريق بي راهبر و پير امكانپذير نيست را ميآوريم و اينكه وي پير و مرشدي داشته است يا نه؟ در فصل «مقام عرفاني مختومقلي» به اينكه وي و پدر دانشمندش دولتمحمد آزادي به چه درجهاي از عرفان رسيدهاند، پرداخته شده است. در اين فصل براي نخستين بار ثابت ميشود كه وي به مرتبهي «نقبا» و پدرش به مرتبهي «نجبا» و «ابدال» رسيده است. در قسمت «اصطلاحات عرفاني ديوان مختومقلي» به اصطلاحات عام عرفاني و نيز اصطلاحاتي كه خاص طريقت نقشبنديه است پرداخته شده است.
نظر مختومقلي دربارهي طريقت
مراد از طريقت در عرفان سيري است كه فرد با نظارت و راهنمايي مراد و مرشد و التزام كامل شريعت به حقيقت دست مييابد. اين فرد را عارف ميگويند. به عقيدهي اهل طريقت، تا مريد در راهي كه ميرود شريعت را نگاه ندارد، طريقت او هيچ است و به حقيقت ختم نميشود.
مختومقلي فراغي ميفرمايد:
مختومقلي، خدا توفيق برنده/ سحر توروپ، يالنگيز يوللار يؤرنده،
طريقتنينگ راست يولوغا گيرنده/ يولون شيطان اوُروُپ، ديو پاچ اتمهسين
ترجمه: اي مختومقلي، اگر خداوند توفيق بيداري سحر و عبادت سحرگاهان را دهد و به راه راست طريقت هدايت فرمايد؛ شيطان را رهزن طريق و تاراجگر شرعاش قرار ندهد.
ابوالقاسم قشيري گويد: «شريعت التزام به عبوديت است و حقيقت مشاهدهي ربوبيت.» و در عرفان، طريقت زماني اعتبار دارد كه سالك در سلوك خود - همان التزام كامل شرع است – به سيري نايل شود كه به عرفان و شناخت و حقيقت كه همان وصول به قرب الهي است، منتهي شود.
مختومقلي در شعر «يار چكر» ميفرمايد:
غم چكيپ، آخرت اويون قازانلار/ حقيقتي، شريعتي دوزنلر
جفا چكيپ، حق يولوندا گزنلر/ سحر توروپ، طاعتلارين اير چكر
ترجمه: رادمرداني كه غم آخرت داشتند، حقيقت و شريعت را به نظم درآوردند. آناني كه در طريق حقاند، سحرگاهان به طاعت مشغول ميشوند.
پير و مرشد مختومقلي
در طريقت، وجود پير از ضروريات طي طريق است. بيپير رفتن در طريق، عاقبت به تاراج دادن دين و ايمان است. مختومقلي فراغي خود مي فرمايد:
-حقيقتينگ يولوني رهبرسيز گزمك اولماز. (انهده بيزني)
ترجمه: راه حقيقت را بيرهبر نميتوان پيمود.
او صوفيهاي را كه از پير تعليم نگرفتهاند، را مورد انتقاد قرار داده است:
-صوفيلار پيريندن تعليم آلمادي/ دنيا اوچين ديندن گچه باشلادي.
ترجمه: «صوفيان از پير خود تعليم نگرفتند و براي دنيا، از دين و ايمان گذشتند.»
در انتقاد به پيران بيشريعت ميفرمايد:
-شريعتسيز پيرلر اينِك بولارلار (آلنيميزا گلسه گركدير)
ترجمه: پيران بيشريعت در روز محشر همچون گاوان خواهند بود.
صوفيان مورد قبول مختومقلي با عبارت «صوفي صافي» مورد خطاب قرار ميگيرند:
-صوفيلار، صافيلار، حاضر بولونگلار/ اجل بار و حيات بار و وفات بار.
ترجمه: اي صوفيانِ صافي! حضور – ذكر مداوم الله - داشته باشيدكه عاقبت زندگي به اجل و وفات ختم ميشود.
«حاضر» در اينجا كلمهاي عرفاني است، يعني كسي كه حضور دارد و حضور يعني ذكر مداوم لطايف مريد كه با فناي در شيخ خود حاصل ميشود.
در اهميت «پير» ميفرمايد:
پل صراط اوستونده، هيهات گونونده/ صوفيلارني كرامتلي پير چكر (يار چكر)
ترجمه: روز محشر زماني كه عبور از پل صراط براي همه سخت است، كرامت پير، صوفيان را به سلامت خواهد گذراند.
حضرت مختومقلي، به پير و مرشد اهميت بسيار قايل است و سفارش ميكند تا نماز خود را مانند پير بخوانند:
نمازينگ اوقاغين گؤيأ پير كيمين. (بأش وقت نماز)
ترجمه: نمازت را همچون پير بخوان.
با اين اوصاف ممكن نيست كه شاعر عارف تركمن، مختومقلي بدون راهبر بوده باشد. ولي پير او چه كسي بوده است؟ متأسفانه تاكنون براي محققين اين امر مسلم نشده است، اما به نظر نگارنده مختومقلي گذشته از اينكه اويسي[1] بوده است و توسط روحانيت مشايخ و اولياء الله تربيت يافته، تحت ارشاد پدر بزرگوار خود نيز بوده است. او در اشعارش نام پدرش آزادي را با احترام خاصي ميآورد:
-رسولالله قويموش آدين آزادي/ آتام ـ دولت محمد ملا حقي اوچين! (حقي اوچين)
ترجمه: نام او را حضرت رسول الله، آزادي نهاد. خديا به حق پدرم دولت محمد ملا مرا به مرادم برسان.
در مرثيهاي كه در سوگ پدر سروده اينگونه ميگويد:
- ياريسي ملكدن، ياريسي جيندان/ مجاورسيز بولماز اوستي آتامينگ
ترجمه: نيمي از مجاوران مرقد پدرم از فرشتگان هستند و نيمي ديگر از جن. مرقد پدرم بدون مجاور نخواهد بود.
و نيز:
- نقبا دييرلار، اوچ يوز ارن اوغراشدي/ چهلتنده آتاما نظريم دوشدي
نجبا بارسام، هفتتنلره قاريشدي/ابداللاردير چين پيوستي آتامينگ
ترجمه: به نقبا كه سيصد تن هستند همراه شدم و در بين نجبا كه چهلتناند، نظرم به پدرم افتاد. او يكي از هفت تن است؛ پدرم به ابدال واصل شده است.
مختومقلي در ادامه شعر «آتامينگ» در وصف پدرش ميفرمايد:
-مختومقلي گيزلي سرينگ بار ايچده/ كامل تاپسانگ قيل قوللوغين هر ايشده
محشر گون قايغيسيز گيرر بهشته/ هر كيم چيندان بولسا، دوستي آتامينگ
ترجمه: مختومقلي رازي پوشيده در درون داري. اگر پير كاملي را يافتي در هر كاري خدمت وي به جاي آور. هر كه دوست پدرم باشد، روز محشر بي هيچ غمي به بهشت وارد خواهد شد.
در اين شعر مختومقلي، به مقام و منزلت عرفاني پدرش اشاره دارد و چون پدرش را از دست داده است ميگويد كه پير كاملي را جهت سير و سلوك بايد جستجو كند.
اينكه مختومقلي بعد پدرش دولتمحمد آزادي، چه شخصي را بعنوان پير و مرشد برگزيده است، سؤالي است كه تاكنون بدون جواب مانده است. اما از قراين شعري مختومقلي بر مي آيد كه وي از تمامي رموز عرفان آگاهي داشته است. برخي از اصطلاحات عرفاني ديوان مختومقلي را كه در ديوان حكمت عرفاي يسويه و نيز اصطلاحاتي كه خاص طريقت نقشبنديه است را در فصلي جدا ميآوريم.
مقام عرفاني مختومقلي
مختومقلي عارفي است كه به استناد گفتهي خودش به مرتبهي نقبا رسيده است. مختومقلي ميفرمايد:
مختومقلي آيدار، دوستلار من گمراه/ حيران قالديم، بير منزلده تاپماي راه
اوچ يوز گليپ، اتدي اؤزلرينه همراه/ يانيق باغريم ياشين دؤكوپ اوْتوُرميش
ترجمه: مختومقلي ميگويد: اي دوستان من راهم را گم كردهام. در منزلي از منازل طريقت راهم را پيدا نكردم. نقبا كه سيصد رادمردند مرا همراه كردند و دلِ سوختهام اشك شوق ميريزد.
عشقي كه مختومقلي از آن صحبت ميكند، عشق حقيقي است:
مختومقلي، سردن گيتمز دومانيم/ من حقا عاشقام، يوقدور گمانيم (بارسا گركدير)
ترجمه: مختومقلي، سودايي در سر دارم؛ من عاشق حق هستم و گماني در آن نيست.
مختومقلي در شعر «آتامينگ» مقام عرفاني پدرش دولت محمد آزادي را در «نجبا» و «ابدال» ذكر كرده است:
نقبا دييرلار، اوچ يوز ارن اوغراشدي/ چهلتنده آتاما نظريم دوشدي
نجبا بارسام، هفتتنلره قاريشدي/ابداللاردير چين پيوستي آتامينگ
ترجمه: به نقبا كه سيصد تن هستند همراه شدم و در بين نجبا كه چهلتناند، نظرم به پدرم افتاد. او يكي از هفت تن است؛ پدرم به ابدال واصل شده است.
او بيدليل شعر «چيقيپ اوتورميش» را نسروده است، چرا كه او در اين شعر به توصيف مراتب «غوث»، «قُطب»، «امامين»، «اوتاد»، «بدلاء»، «رقبا»، «نجباء»، «نقباء» و «امناء» پرداخته است كه خود جزو «نقباء» و پدرش دولت محمد ملا در گروه «نجبا» و «ابدال» قرار دارد.
هر يك از اين اصطلاحات را در قسمت «اصطلاحات عرفاني ديوان مختومقلي» آوردهايم.
ذكر اولياي طريقت يسويه و طريقت نقشبنديه در اشعار مختومقلي
مختومقلي شاعري است كه تركمنها او را به عنوان يك ولي ميشناسند و روايات فراواني در اين مورد در بين مردم است. ذكر نام اولياي دو طريقت يسويه و نقشبنديه در شعرهاي مختومقلي حاكي از اين است كه وي تمامي اين بزرگواران را مي شناخته است و با آثار آنان آشنايي كامل داشته است. سخن خود را با آوردن مثالهايي از اشعار مختومقلي ادامه ميدهيم.
تأثير خواجه احمد يسوي (فوق 562 هـ .ق) بر ادبيات و عرفان تركمنها و ساير اقوام تركزبان بر هيچ محققي پوشيده نيست. طريقت يسويه در پيدايش طريقتهايي همچون طريقت نقشبنديه (قرن هشتم)، حيدريه در خراسان (قرن سيزدهم)، بابايي و بكتاشي در آناتولي نقش اساسي داشته است.
ادبياتي كه از طريقت يسوي براي ما به يادگار مانده است، داراي ويژگيهاي زباني خاصي است و مهمترين آن، سادگي فهم اين اشعار است.
در بين مشايخ طريقت يسويه و نقشبنديه به شخصيتهاي نامآوري برميخوريم كه در زمان خود جهان اسلام چشم به آنها داشتند. «خواجه يوسف همداني» (فوت 535 هـ .ق) يكي از اين شخصيتها است. اكنون مقبرهي او در مرو زيارتگاه اهل دل و مشتاقان عرفان و تصوف است. تركمنها او را با نام «يوسف بابا» ميشناسند. اين شخصيت چنان تأثيري بر مريدان خود گذاشت كه از بركات آن هنوز هم جهان اسلام بهره ميبرد.
مختومقلي در شعري نام خواجه يوسف همداني را ميآورد:
سلطان ويس، پهلواني/ حكيم آتا سليماني
خوجه يوسف همداني/ شول شاه كنعان ايچينده (سيران ايچينده)
ترجمه: «اويس قرني، اسمحمود آتا، حكيم سليمان آتا و خواجه يوسف همداني در سير عوالماند.»
خواجه يوسف همداني، پير و مرشد خواجه احمد يسوي و خواجه عبدالخالق غُجدواني (فوت 575 هـ .ق) است.
خواجه احمد يسوي طريقت و عرفان را در بين اقوام ترك برد. خواجه عبدالخالق غجدواني سرسلسلهي «خواجگان» است. سلسلهي «خواجگان» بعدها به نام «نقشبنديه» معروف گشت. خواجه بهاءالدين نقشبند (فوت 791 هـ .ق) غير از انتساب به پيران سلسلهي خواجگان، تربيت از خليل آتا و شيخ قثم كه از مشايخ طريقت يسويهاند، نيز ديده است.
مختومقلي در ديوان خويش اشاراتي به خواجه احمد يسوي دارد:
- يا اقليم ايهسي احمد يسوي/ منينگ صاحب جماليمني گؤردونگ مي؟! (گؤردونگ مي؟!)
ترجمه: اي صاحب اقليم، اي خواجه احمد يسوي، آيا صاحب جمال مرا نديدهاي؟!
- خواجه احمد يسوي يوز صوفي بيله/ كشتيسيز درياني شيله گچديلر. (عنبر ساچديلار)
ترجمه: خواجه احمد يسوي با همراه صد مريد خود، از دريا بدون كشتي گذشتند.
-هاني دين پدري گچدي محمد/ تركستان اولادي اؤتدي خوجه احمد (جانا ياغيدير)
ترجمه: پدر دين حضرت محمد كجاست؟! فرزند تركستان خواجه احمد كجاست؟!
-تركستانينگ احمدي/ توغسان يرده صحبتي (بأش نماز)
ترجمه: خواجه احمد تركستاني كه در نود مكان با مريدان صحبت داشت.
-حاجي بكداش، عبدالقادر، خوجه احمد، امام رضادير/ اول خضر، الياس ايلن احمد، سليمان آندا بار (شوندا دير)
ترجمه: حاجي بكداش ولي، عبدالقادر جيلاني، خوجه احمد يسوي، امام رضا (ع)، حضرت خضر(ع) و الياس (ع)، حضرت محمد (ص) و سليمان (ع) آنجا هستند.
اولين خليفهي يسوي، «منصور آتا» فرزند باب آرسلان پير و مرشد خود وي است. بعد از «منصور آتا» فرزند او «عبدالملك آتا» و بعد فرزند او «زنگي آتا»ي مشهور به اين مقام رسيد.
در بارهي زنگي آتا، مختومقلي ميآورد:
- اول زنگي بابا دير اول نامدار دير (اويان دييديلر)
ترجمه: او زنگي باباي نامدار است.
در شعر خود از بهاءالدين نقشبند، سيد امير كلال و زنگي بابا ياد ميكند و آرزوي ديدار اين اوليا را دارد:
- بهاالدين ميركلال/ زنگي باباني گؤرسم (باد صباني گؤرسم)
ترجمه: آرزوي ديدار بهاءالدين نقشبند، مير كلال و زنگي بابا را دارم.
در اين شعر به حضرت بهاءالدين نقشبند – سر سلسلهي طريقت نقشبنديه - و حضرت سيد امير كلال قدس الله سرهما دارد. بهاء الدين نقشبند، مريد سيد امير كلال است. زنگي بابا فرزند عبدالملك آتا و او فرزند منصور آتا است. منصور آتا فرزند باب آرسلان پير و مرشد خواجه احمد يسوي است.
در اين شعر نيز نام شاه نقشبند را ميآورد:
-بير گيجه ياتيرديم، شاه نقشبندي/ كرمي جوش ايلأپ، بير نان گتيردي. (بير نان گتيردي)
ترجمه: شبي در خواب بودم كه شاه نقشبند كرم نمود و برايم ناني آورد.
مختومقلي در دو جاي از ديوانش به «گؤزلي آتا» اشاره دارد:
-قارا عالم بابا، يا خالد نبي/ گؤزلي آتا، بابا سلمان شفا بر! (شفا بر!)
ترجمه: اي قارا عالم بابا، اي خالد نبي، اي گؤزلي آتا و اي بابا سلمان شفا دهيد!
-سن گؤزلي آتا بولسانگ بيز گركز ايلي/ چؤل يرده گزر سن، ياد اديپ ايلي (اوْت نه دير)
ترجمه: اگر تو از اولاد گؤزلي آتا هستي، ما از ايل گركز هستيم. تو بيابان گرد هستي و در آرزوي ديدار ايل خود هستي.
در اين شعر مختومقلي در مشاعره با دوردي شاعر كه از طايفهي آتاي تركمن است به نياي او گؤزلي آتا اشاره دارد.
نام اصلي گؤزلي آتا، به استناد شجره نامهي طايفهي آتا، «حسن قاراوول آتا» است:
«محب آتانينگ اوغلي حسن آتا قاراوول تيب اول سببدن طريقت بابيندا، باطن ايشينده مشكل حال اردي. بو سببدن گؤزلوك آتا تيب قويدولار. قطب الاقطاب آل طه و يس، اولاد المرشدين، سالك الاطوار حق اليقين، افضل الاولياء حضرت شيخ الشيوخ خواجه احمد يسويدن رخصت بوْلدي.»[2]
ترجمه: حسن قاراوول آتا فرزند محب آتا در باب طريقت در امر باطن حالاش مشكل بود. براي همين به او گؤزلوك آتا لقب دادند و از سوي قطب الاقطاب آل طه و يس، اولاد المرشدين، سالك الاطوار حق اليقين، افضل الاولياء حضرت شيخ الشيوخ خواجه احمد يسوي رخصت داده شد.»
گؤزلي آتا، سه فرزند پسر به نامهاي نورآتا، عمر آتا، ابراهيم آتا رحمه الله اجمعين داشت. در سلسلهي يسويه، گؤزلي آتا يكي از پيران طريقت يسويه آمده است:
«اول خدا، آندان سونگ رسول الله، ايكينجي جمعي ارنلر، اوچونجي خواجه احمد يسوي، تؤرتونجي حكيم آتا، بأشينجي سلطان حُبّي خواجه، آلتينجي گؤزلوك آتا، يدينجي سوزوك آتا، سكيزينجي زنگي بابا، توقوزينجي سيد آتا، اونونجي نورآتا، اون بيرينجي عمر آتا، اون ايكينجي ابراهيم اتا، قدس الله تعالي عليهم اجمعين.»[3]
ترجمه: اول خدا، بعد رسول الله، دوم جميع اولياء الله، سوم خواجه احمد يسوي، چهارم حكيم آتا، پنجم سلطان حُبّي خواجه، ششم گؤزلوك آتا، هفتم سوزوك آتا، هشتم زنگي بابا، نهم سيد آتا، دهم نورآتا، يازدهم عمر آتا، دوازدهم ابراهيم آتا، قدس الله تعالي عليهم اجمعين.»
مختومقلي در شعر «هزارستانا ساري» به نورآتا و حكيم سليمان باقيرغاني اشاره دارد:
-نورآتا، بابا دارغان/ دگرهسي دريا، قورغان
باردي قاري باقيرغان/ شول تركستانا ساري. (هزارستانا ساري)
ترجمه: نورآتا و بابا دارغان، كه اطراف آن رودخانه و قلعه است. به طرف تركستان، باقيرغان پير وجود دارد.
حكيم سليمان آتاي باقيرغاني (وفات 582 هـ . ق) نيز از پيران سرشناس طريقت يسويه است كه اشعار حكمت انگيز او بسيار مشهور است . آثار او عبارتند از: باقيرغان كتابي، آخر زمان كتابي، حضرت مريم كتابي.
همانطوري كه در مثالهايي شعري مختومقلي آورديم، وي احترام فراواني به اولياء دو طريقت يسويه و نقشبنديه ميگذاشته است. اين احترام، حاكي از شناخت كامل مختومقلي از عرفان اين دو طريقت دارد.
انشاءالله تحقيقات گستردهتر محققين، اين نقطه مبهم را كه وي خرقه ارادت از چه شيخي اخذ كرده و چه طريقي را جهت رسيدن به مقام عرفانياش اختيار كرده است، را روشن خواهد كرد.
اصطلاحات عرفاني ديوان مختومقلي
در اين قسمت به شرح مختصر اصطلاحات عرفاني ديوان مختومقلي ميپردازيم. برخي از اين اصطلاحات در عرفان اسلامي جنبه عام دارد، يعني در عموم عرفان اسلامي رايج است و برخي ديگر خاص طريقت نقشبنديه است كه در شرح هر كدام بدان اشاره خواهيم كرد.
-مجلس:
«اوان و اوقات حضور ومكان نشستن را گويند.»[4]
-صحبت:
از اصطلاحات عرفاني ميباشد كه غرض از آن صحبت با پير و همنشيني و گوش دل سپردن به سخنان وي است.
-سير:
«رفتن را گويند به سوي حق از غير حق...»[5]
مختومقلي اشعاري دارد كه در آن سير روحي خود را شرح ميدهد. در شعر «سيران ايچينده» اينگونه ميآورد:
اي يارانلار، مسلمانلار/ بير گيجه سيران ايچينده
اوْتوُز ايكي كيشي گؤردوم/ اوْل، شاهِ مردان، ايچينده
اوْلارغا برديم سلامي/ سوْردوُلار ساغليق كلامي
شيخ سيد، ملا جامي/ اول يدي سلطان ايچينده
سلطان ويس، پهلواني/ حكيم آتا سليماني
خوجه يوسف همداني/ شول شاه كنعان ايچينده
تركستان ايهسي سرور/ امام كاظم، امام جعفر
يحيي بيلن نوح پيغامبر/ بايزيد سلطان ايچينده
گوزل پيرلر ـ گوزل يارلار/ چكديلر بو يولدا زارلار
امام رضا، شاه و پيرلر/ نيچه گوزل جان ايچينده
مختومقلي، سيريم چوقدور/ من نيلايين، آچان يوقدور
اولمكـ حق، ديريلمك ـ حقدير/ اوقيديم «قرآن» ايچينده
ترجمه:
اي ياران، اي مسلمانان! در شبي از شبها كه سير روحي داشتم، سي و دو شخص ديدم. شاه مردان حضرت علي كرم الله وجه در بين آنان بود.
به آنان سلام دادم. آنان جواب سلامم را دادن و از احوالم پرسيدند. شيخ ملا جامي در بين هفت سلطان بود.
اويس قرني، اسمحمود آتا، حكيم سليمان آتا و خواجه يوسف همداني در سير عوالماند.
سرور ما خواجه احمد يسوي تركستاني؛ امام موسي كاظم و امام جعفر صادق و يحيي و نوح پيغامبر عليهم السلام و بايزيد بسطامي در ميان آنان بودند.
پيران و ياران طريق در اين راه بسيار زحمت كشيدند. امام رضا و سلطانها و ديگر پيران طريقت در ميان آنها بودند.
مختومقلي، اسرار زيادي در دل دارم. چه كنم كه كاشف اسراري نيافتم. مردن حق است و زنده شدن حق. اين را در قرآن ديدهام.
علم لدني:
علمي است كه بيواسطه از خدا به عارف الهام ميشود.
مختومقلي ميگويد:
اي، خدا، مختومقليني لطف احسان ايلهگيل
بارچا امت جرميني عفوينگده يكسان ايلهگيل
دنيا آخر مقصديم سن كلي آسان ايلهگيل
كشف اديپ علم لدنني، اهل عرفان ايلهگيل
بيخبر دللرگه سر آشكار ادن ربيم جليل
ترجمه: خدايا، به مختومقلي لطف و احسان فرما. گناهان امت محمد صلي الله عليه و السلم را عفو فرما. آنچه را كه در دنيا و آخرت قصد آن را دارم اسان فرما. علم لدني را برايم كشف فرما و مرا در زمره اهل عرفان قرار بده. تو خدايي هستي كه به دلهاي ناآگاه، راز و رموز را آشكار ميكني.
فاني، واقف اسرار، خواب غفلت
-فاني: رهروي طريقت كه به درجه فنا رسيده است.
-واقف اسرار: رهروي طريق كه به اسرار وصول به حقيقت واقف گشته است.
-خواب غفلت: يعني ناآگاهي از حقايق اهل دل.
مختومقلي ميفرمايد:
فاني ايلاپ اؤزونگني، واقف اسرار بوْل/ خواب غفلتدان گوزونگ آچ، دايما هوشيار بوْل
ترجمه: خود را فاني كن و واقف اسرار باش. از خواب غفلت چشمانت را باز كن و دايماً هوشيار باش.
نَفْس:
مراد از آن نفس اماره است، «كه آن نفس ناسوت است، و نفس ناسوت جوهر بخار لطيف را گويند كه حامل قوت حيات و حس حركت اراديّه است كه حكيم آن را روح حيواني مينامد. و اين را شيطان معنوي گويند كه ضد شيطان صوري است كه بدترين دشمنان است به حكم: أعْديٰ عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الّتي بينَ جَنبَيْكَ. به سبب آنكه پيوسته با تو همراه است. و اين نفس امّاره را كافر نيز گويند. پس بدين اسلام ظاهر كه داري راضي مشو كه آن كافر بيايمان در صورت مسلماني چندين هزار خلق را كافر و زنديق و منافق ساخته است. و مكر و حيلهي او را زياده از آن است كه در حدّ و حصر آيد، كه در خبر است: أَوْحيَ اللهُ تعالي اِليٰ موسي(ع): اِنْ أَرَدْتَ رضائي فَخالِفْ نَفْسَكَ، فَاِنّي لَمْ اَخْلُقْ خَلْقاً يُنازِعُنِي غيرُها. و حضرت پيغمبر ما (ص) بعد از مراجعت غزوه تبوك فرمود: قَدْ رَجَعْنا مِنَ الجهادِ الأصْغرِ اِلَي الْجهادِ الْأَكبرِ، كه آن جهاد اكبر مخالفت نفس است. پس نفس اَكفر كُفّار باشد و مخالفت او سر همهي طاعت باشد، و موافقت او اصل همهي گناه...»[6]
مختومقلي ميفرمايد:
اختيارينگني آليپ، شيطان بيله نفس و هوي/سالدي باشينگ كاسهسيگه هيچ توكنمس ماجرا
ترجمه: اختيارت را شيطان و نفس اماره گرفته است و بر سر تو ماجرايي بيمتنهي انداخته است.
سفر در وطن، خلوت در انجمن
اين دو اصطلاح در طريقت نقشبنديه رواج دارد و خاص اين طريقت است.
ـ سفر در وطن
«سفر در وطن آنست كه سالك در طبيعت بشري سفر كند. يعني ازصفات بشري به صفات ملكي و از صفات ذميمه به صفات حميده انتقالفرمايد».[7]
شيخ احمد سرهندي گويد: اين كلمه مباركه «سفر در وطن« عبارتاست از سير انفسي. و منشاء حصول اندراج نهايت در ابديت است كه ازخصايص طريقه عليه نقشبنديه است. و اين سير اگر چه در ديگر طرق نيزهست، وليكن آنان را جز در نهايت و بعد از سير آفاقي حاصل نشود. و اماسالك اين راه آغازش از اين سير است و در ضمن آن سير آفاقي را نيز طيكند.[8]
ـ خلوت در انجمن
خلوت بر دو نوع است: يكي خلوت ظاهري كه سالك دور از مردم درزاويهاي خلوت به تنها مينشيند تا او را اطلاع بر عالم ملكوت حاصل شود.زيرا حواس ظاهره از كار باز داشته شود و حواس باطنه به مطالعه آياتملكوت ميپردازد. نوع دوم خلوت باطني است. يعني آنكه باطن سالك درمشاهده اسرار حق باشد و خود به ظاهر با خلق باشد. و خلوت در انجمن باخلوت در جلوت، همين نوع دوم از خلوت است.
خواجه اولياي كبير - از خلفاي عبدالخالق غجدواني - در شرح خلوتدر انجمن گفته است: «خلوت در انجمن آن است كه اشتغال و استغراق وذكر به مرتبهاي رسد كه اگر به بازار در آيد، هيچ سخن و آواز نشنود بهسبب استيلاء ذكر بر حقيقت دل».[9]
مختومقلي در شعر «بولماسدان بورون» ميفرمايد:
لطف اديپ برگيل، خدا، ياغشيلار ايچره وطن/ تا دوزهي بير دم آلار بيرله مبارك انجمن
ترجمه: خدايا لطف فرماي و مرا در بين نيكان جاي ده، تا با آنان انجمن مباركي را تشكيل دهم.
هوش در دم
اين اصطلاح نيز از اصطلاحات خاص طريقت نقشبنديه است.
هوش در دم آن است كه «هر نفسي كه از درون برآيد بايد كه از سرحضور و آگاهي باشد و غفلت به آن راه نيابد».[10]
علاءالدين آبيزي (متوفي892) از اصحاب سعدالدين كاشغري و مولاناعبدالرحمن جامي گويد: «در طريقه خواجگان قدسالله تعالي ارواحهم،هوش در دم اصل اعظم است اگر دمي به غفلت گذرد آن را گناه بزرگ دانندتا حدي كه بعضي كفر شمرند و شعر شيخ عطار قدس سره تأييد اين قولميكند كه آنجا كه ميفرمايد:
هر آن كو غافل از حق يك زمان است
در آن دم كافر است اما نهان است
اگر آن غافلي پيوسته بودي
در اسلام بر وي بسته بودي[11]
مختومقلي ميفرمايد:
خواب غفلتدان گوزونگ آچ، دايما هوشيار بول
گوزلرينگ روز جزا خونبار بولماسدان بورون
ترجمه: از خواب غفلت چشمانت را بگشا و دايم هوشيار باش، پيش از اينكه چشمانت در روز جزا خون ببارد.
نظر بر قدم
اين اصطلاح نيز فقط در طريقت نقشبنديه رواج دارد.
نظر بر قدم آن است كه «سالك را در رفتن و آمدن در شهر و صحرا وهمه جا نظر او بر پشت پاي او باشد تا نظر او پراكنده نشود و به جايي كهنميبايد نيفتد». زيرا كه مبتدي چون نظرش به نقوش و الوان اطرافخود افتد حالش از خود ميگردد و تباه ميشود و از رسيدن به مقصود بازميماند. چه سالك مبتدي توانايي حفظ قلب را ندارد و چون نظرش برمبصرات افتد دلش از جمعيت بيرون ميشود و خاطرش را پراكندگيميربايد.
عبدالرحمن جامي نيز در منقبت بهاءالدين نقشبند به دو اصطلاحهوش در دم و نظر بر قدم چنين اشاره كرده است:
«كم زده بي همدمي هوش دم
در نگذشته نظرش از قدم
بسكه ز خود كرده به سرعت سفر
باز نمانده قدمش از نظر»[12]
مختومقلي ميفرمايد:
هر كيم قدمين دوز قوْيسا/ گذردن بي خطر گيدر
ترجمه: اگر سالك قدمش را درست بردارد، از گذر بيخطر خواهد گذشت.
يادكرد
ياد كرد به معني ذكر لساني يا قلبي است.(17) و ذكر لساني به لفظاست و مركب از اصوات و حروف است و ذاكر فقط در برخي اوقات ميتواندبدان پردازد. ولي ذكر قلبي به ملاحظه مسماي لفظ است مجرد از حرف وصوت و در همه وقت ميتواند تحقق يابد.
ذكر قلبي در نزد نقشبنديان دو گونه است. ذكر به اسم ذات و ذكر بهنفي و اثبات. اسم ذات همان اسم جلاله «الله» است و نفي و اثبات كلمه «لااله الا الله» است.
سعدالدين كاشغري گويد: «طريق تعليم ذكر آن است كه اول شيخ بهدل گويد: لا اله الا الله محمد رسول الله مريد دل خود را حاضر كند و درمقابله دل شيخ بدارد و چشم فراز كند و دهان را استوار دارد و زبان را بر كامچسباند و دندان را برهم نهد و نفس را بگيرد و با تعظيم و قوت تمام در ذكرشروع كند بر موافقت شيخ و به دل گويد نه به زبان و در حبس نفس صبركند در يك نفس سه بار گويد چنانكه اثر حلاوت ذكر به دل رسد».(18)
مختومقلي در بارهي يادكرد ميفرمايد:
كيمسانينگ تيلينده اسم اللهدير
كليسيندن ياد ا لله اَولادير
نقبا:
«كسانياند كه بر ضمائر مردم مطلع بوند و آنها سيصد نفرند و متحقق به اسم الباطن و مشرف بر بواطن مردماند و حجاب و پردهها براي آنها بالا رفته و حقايق براي آنها مكشوف گرديده و از سرائر ربوبيت مطلعاند.»[13]
مختومقلي ميگويد:
يدينجي گروهي نقبا، بيلينگ/ اوچ يوز اردير، سوزه بير قولاق سالينگ (چيقيپ اوتورميش)
ترجمه: به سخنانم گوش فرا دهيد: نام گروه هفتم نقبا است و آنان سيصد رادمردند.
نجبا:
«عبارت از چهل نفرند كه امور بندگان و اصلاح حال و كار عباد را به عهده دارند و در حقوق خلق تصرف ميكنند.»[14]
مختومقلي در شعري به نام «چيقيپ اوتورميش» در باره «نجبا» ميآورد:
-آتلاري نجبا، اوزلري چلتن
اربعيندا مدام اوقيپ اوتورميش
ترجمه: «نامشان نجبا است و چهلتن ميباشند. آنان در اربعين به قرائت مشغولند.»
ابدال (= بُدَلاء):
صاحب نفحات در مقام بيان آن گويد: زمين را هفت اقليم است و هر يك از آن هفت اقليم را يك تن از بندگان خدا محافظت كند و آنها را ابدال نامند.[15]
غوث (= قُطب):
كسي است كه اهل حل و عقد بوده و از اولياء الله است و در هر زماني مورد نظر خداست كه طلسم اعظم بدو عنايت فرمايد و قطب در عالم وجود به منزلت روح است در بدن. ...و قطب غير از غوث است و قطب را از آن جهت قطب گويند كه مدار جهان وجود بر آنست و قطب الاقطاب در شهرهاي بزرگ براي ارشاد ساكن باشد. (كشاف، ص 1168)[16]
مختومقلي گويد:
غوث اره برابر بير كيمسه يوقدور
ترك دنيا بولوپ، چيقيپ اوتورميش
اقطاب بير منزلدير، منظري حقدير
اول عرش اعلايا چوكوپ اوتورميش
ترجمه: بالاترين مرتبهي عرفاني غوث است كه ترك دنيا كرده و در كنجي عزلت گزيده است. اقطاب يك منزل است و منظرش حق است، او بر عرش اعلاء مقام دارد.
امامَين (= امامان)
دو نفري كه يكي از آنان در يمين و نظر او در ملكوت و ديگري در يسار و نظرش در ملك است امامان گويند كه نفر دوم از لحاظ مقام بالاتر از امام يمين است و اوست كه خليفهي قطب ميشود.[17]
امناء:
كساني هستند كه امناء اللهاند و از اسرار غيب او مطلع ميباشند. ... امناء عبارت از ملاميهاند و ملاميه آنهايي هستند كه آن چيزي كه در باطن آنها است بر ظاهر هويدا نيست و آنها بالاترين طبقات صوفيهاند و مبتديان و شاگردان ملاميه به شكل اصحاب فتوت درآيند... (مصباح الهدايه، ص 67)[18]
مختومقلي ميگويد:
افراد امنادير بولاردان باشغا/ خلقي ملامتا ياقيپ اوتورميش
ترجمه: به غير از ايشان امناء هستند كه مردم را به ملامت خود واميدارند.
اَوْتاد:
چهار نفري كه در چهار جهت دنيا هستند و به منزلهي چهار ركن عالمند و به واسطه اين چهار نفر است كه خداوند جهان را محفوظ ميدارد و آنها را اوتاد نامند.[19]
زیرنویسها:
[1] در ميان نقشبنديان گذشته از تربيت مريدي و مرادي كه در طرايق ديگر نيز متداول است تربيتي ديگر نيز هست كه آن را تربيت روحاني نامند. بدين گونه كه سالك به روحانيت شيخي از مشايخ سلف توجه مينمايد و درو مستغرق ميشود و همين توجه و نسبت روحاني خود سبب پيوند و ارتباطي ميشود در بين سالك با آن شيخ بي هيچ همزماني. و نقشبنديان كساني را كه از روحانيت مشايخ تربيت مييابند «اويسي» مينامند. شيخ فريدالدين عطار در تذكره الاولياء در ذيل ترجمه احوال اويس قرني مينويسد: «بدان كه قومي باشند كه ايشان را اويسيان گويند. ايشان را به پير حاجت نبود كه ايشان را نبوت در حجر خود پرورش دهد بيواسطه غيري چنانكه اويس را داد اگر چه به ظاهر خواجه انبياء را نديد اما پرورش از او مييافت و اين عظيم عاًلي مقامي است تا كه را آنجا رسانند و اين دولت روي به كه نمايد...» (تذكرهاولياء، ج 1، ص 33-34). (به نقل از مقالهي آشنايي با طريقت نقشبنديه، دكتر خليل ابراهيم صاري اوغلي، نشريه ياپراق، شماره 10، ص 19).
[2] شجره نامهي آتاي تركمن، دستنوشتهي مرحوم طاغنياز شيخ، به اهتمام محمود عطاگزلي، آماده چاپ.
[3] به نقل از دستنوشتهي قديمي مرحوم طاغنياز شيخ.
[4] قواعد العرفاء و آداب الشعراء، ص 166.
[5] قواعد العرفاء و آداب الشعراء، ص 121.
[6] قواعد العرفاء و آداب الشعراء، ص 167.
[7] به نقل از مقالهي آشنايي با طريقت نقشبنديه، دكتر خليل ابراهيم صاري اوغلي، مجله ياپراق، شماره 13-11، ص 27
[8] همان منبع، همان صفحه.
[9] همان منبع، همان صفحه.
[10] همان منبع، همان صفحه.
[11] همان منبع، همان صفحه.
[12] همان منبع، همان صفحه.
[13] فرهنگ معارف اسلامي، ذيل كلمهي نقبا.
[14] همان منبع ، ذيل كلمهي نجبا.
[15] همان منبع ، ذيل كلمهي ابدال.
[16] همان منبع، ديل كلمهي قطب.
[17] همان منبع ، ذيل كلمهي امامان.
[18] همان منبع ، ذيل كلمهي امناء.
[19] همان منبع، ذيل كلمهي اوتاد
فصلنامه ياپراق / سال دهم / شماره 40-39/ پائيز و زمستان 1386